سلاااااام سلاااااااام سلااااااام سلااااااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که دیروز ساعت یازده و نیم بیدار شدیم دیدیم همچنان مثل دو سه روز قبل چه بارونی داره می یاد شر شرررررررررر.دیگه کوه نور که همیشه از پنجره مون دیده میشه توی یه مه سفید غلیظ فرو رفته بود و کلا محو شده بود و انگار نه انگار که اصلا کوهی اونجا وجود داشته باشه قبلا وقتی که من میاندوآب بودم اصلا دوست نداشتم کوه از شهر دیده بشه نمی دونم چرا اصلا خوشم نمی اومد!کلا انگار کوه دوست نداشتم. ولی تو این خونه که اومدیم و کوه از پنجره اش دیده می شد چیزایی دیدم که بهم ثابت کرد که نه همسایگی با کوه هم زیباست چون هر هر دفعه که نگاش می کنم می بینم یه جوری قشنگه .یه روز که هوا آفتابیه همه جاش روشنه و سبزه های روییده به تنش خودنمایی می کنند و سبزیش از دور چشمو نوازش می کنه یه روزایی که نیمه ابریه تنش انگار دو رنگ میشه یه قسمتهاش سایه است و رنگش تیره است یه قسمتهاش روشنه و به سفیدی می زنه و آدمو یاد روزای سایه روشن بچگیها می اندازه که کیف به دست تو هوای ابری و آفتابی به سمت مدرسه می رفتیم و تو دلامون آرزوی بارون می کردیم یه روزایی می بینی ابرا احاطه اش کردند و یکدست رنگ تنش مخملی تیره شده و به رنگ سورمه ای دراومده یه روز می بینی باد روش غوغایی از گرد و خاک به پا کرده و داره از سمتش به سمت شهر می یاد انگار کوه فرماندهیه که لشگری برا خودش جمع کرده و غضبناک می خواد به شهر لشکر کشی کنه خیلی وقتها قبل از اینکه تو قسمتهای دیگه ی شهر تغییر و تحولی از نظر آب و هوا اتفاق بیفته رو کوه اتفاق می افته و کسایی مثل که همسایه کوهند زودتر از بقیه اهالی شهر ازش بهره مند می شن مثل روزایی که یهو روی یه قسمتهاش کم کم مه پایین می یاد و نوید اومدن بارونو میده و کم کم این مه انقدری پایین می یاد که فقط سر و دم کوه دیده میشه انگار کسی کوهو از وسط به دو نیم کرده و حالا نوک کوه بدون اتصال به دامنه اش رو هوا معلق مونده این حالتش ادامه داره تا اینکه مه کل کوهو می گیره و تو یهو نگاه می کنی می بینی کوه نیست و انگار به قهر گذاشته از اونجا برای همیشه رفته و جای خالیش حالا سفید سفید به جا مونده.یا روزای بارونی رعد و برق چنان به تنش شلاق می کشه که درخششو رو تنش می بینی و از اینکه ت نمی خوره از اینهمه جفای آسمون و خم به ابرو نمی یاره تو دلت تحسینش می کنی و هزاران درس از پایداری و صبوری و صلابتش می گیری.یا یه موقعهایی انگار نسبت به همسایه هاش بخشنده تره تا نسبت به بقیه اهالی شهر! چون یه روزایی هست که وقتی دلش برفی یا بارونیه فقط سمت ما که همسایشیم داره برف یا بارون می یاد و بقیه جاهای شهر خبری از برف و بارون نیست .در همسایگی کوه ما زودتر از بقیه بارونهای بهار و برفای زمستونو تجربه می کنیم .خلاصه که خواهر نمی دونید همسایه کوه بودن چقدررررررررررر قشنگه آرزو می کنم که نصیبتون بشه تا درکش کنید . داشتم می گفتم دیدیم بارون می یاد و همسایه مون هم توی مه محو شده.بعد از اینکه صبونه رو خوردیم پیمان بالش گذاشت و دراز کشید گفت هوا یه جوریه که آدم دلش می خواد بخوابه منم گفتم راست می گی و یه بالش کنارش گذاشتم و دو تا پتو رو خودمون انداختم و حالا نخواب کی بخواب(کلا من از خواب تحت هر شرایطی استقبال می کنم و جز علایقم محسوب میشه).یکی دو ساعتی خوابیدیم و ساعت دو و نیم سه بود که بلند شدیم و پیمان رفت لباس پوشید می خواست بریم بیرون و منم بهش گفتم خودت تنها برو بذار من به بقیه خوابم ادامه بدم اونم گفت باشه و یه شیشه سم رو جاکفشی بود گذاشته بودیم ببریم پایین و پاپیتال توی پارکینگو که شته زده بود و حالش خراب بود سم پاشی کنیم اونو ورداشت و رفت(پاپیتال یه جور پیچکه که زیر پلها معمولا می کارنش و سایه دوسته) منم درو قفل کردم و اومدم همینجور پتو پیچ نشستم رو مبل و یه خرده اینترنت گردی کردم و بعدش اومدم بگیرم بخوابم که یادم افتاد با عرض معذرت نوار.بهداشتی لازم دارم(آخه خاله پری نازنین شب قبلش تشریفشو آورده بود) زنگ زدم به پیمان قرار بود سر راهش بره فروشگاه ا.تکا و یه خرده چیز میز بخره گفتم پیمان رفتی فروشگاه؟ گفت نه بابا من تازه سرکوچه ام الان اومدم بیرون،داشتم گله رو سمپاشی می کردم گفتم پس رفتی اونجا برا منم یه بسته نوار.بهداشتی بگیر گفت نمی تونم من روم نمیشه گفتم رو شدن نداره که بسته رو ورمی داری با جنسای دیگه می یاری صندوق حساب می کنی دیگه این رو شدن نداره که، تازه صندوقدارشم که زنه گفت نه من نمی تونم خودت بعدا بگیر گفتم باشه بابا ولش کن نمی خواد بگیری برگشت گفت جوجو نمی دونی چه مه غلیظیه از اینجا که من هستم پل .آزدگا.ن دیده نمیشه گفتم واااااااای حیف شد کاش منم می اومدم مهو می دیدم گفت من سر کوچه جلو این خشک شوئی ام بذار برگردم بیام دنبالت با هم بریم می خواستم اول بگم نه دیگه تو برو بعد دیدم با خوشحالی این حرفو زده گفتم باشه بیا دیدن مه ارزششو داره گفت پس برو حاضر شو تا بیام منم سریع رفتم یه خرده رژ و ریمیل زدم و دیگه بی خیال کرم و این چیزا شدم و رفتم لباسامو آوردم بپوشم که پیمان رسید و درو براش باز کردم و بهش گفتم گلاب به روتون من یه دستشویی برم و بیام بپوشم گفت باشه و رفتم دستشویی و همون موقع دیدم گوشیم زنگ خورد سریع کارمو کردم و دویدم بیرون دیدم مامانه همینجور که لباس می پوشیدم یه چند دقیقه ای باهاش حرف زدم و گفت چیکار می کردی؟گفتم هیچی داشتم آماده می شدم با پیمان برم بیرون مهو ببینم اونم گفت دیگه مزاحمت نمی شم و از این حرفها و خداحافظی کرد و رفت منم لباس پوشیدم و راه افتادیم خیییییییییلی با حال بود همه جا تو مه فرو رفته بود ساختمونا، خیابونا، درختا.همه چی همه چی. تا برسیم آزادگان کلی از دیدن زیبایی مه لذت بردیم ولی آزادگا.ن که رسیدیم مه یه خرده کمتر شد به همون دلیلی که گفتم (یه سری چیزا تو همسایگی کوه بیشتر و قشنگترند و این لطف کوهو به ما همسایه هاش می رسونه) خلاصه تا چهار .راه.طا لقانی رفتیم و بعدش قدم ن برگشتیم و اومدیم رفتیم فروشگا.ه کو.روش وانیل بگیریم که نداشت چند روزیه می خوام پیرا.شکی کرم.دار درست کنم که قحطی وانیل اومده و کلا طلسم شده! دیگه به جای وانیل من دو تا بسته نوار.بهدا.شتی و یه بسته ویفر و یه بسته ترد برا خودم گرفتم پیمان هم یه مایع شیشه شور و یکی دو بسته بیسکویت و یه شیشه گلاب گرفت و حساب کردیم و اومدیم خونه، تو خونه هم دو ساعت مراسم ضد عفونی داشتیم بعد از این مراسم خطیر من یه کاسه بزرگ برا پیمان شعله زرد درست کردم و گذاشتم سرد شد و گذاشتم تو یخچال!بعدم غذارو که عدس پلو بود و شب قبلش پخته بودم گذاشتم گرم شد و رفتم صورتمو شستم و اومدم خوردیم و بعدم من نشستم یه خرده کتاب خودندم و یه مقدار تو اینترنت گشت زدم و یه خرده هم قرآن خوندم و بعد نشستیم پشت صحنه پا.یتختو نگاه کردیم و بعدم یه خرده میوه خوردیم و یکی دو تا برنامه دیگه دیدیم و بعدش پیمان یه خرده شعله زرد خورد و در نهایت هم یه چایی خوردیم و گرفتیم با نوای زیبای بارون که همچنان می اومد خوابیدیم

 

*گلواژه*

در زندگی دنبال معجزه نباش زندگی خودش معجزه است!

 

 

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها