سلااااااااااااام سلااااااااام سلااااااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که الان تو پارک نور من زیر سایه درخت نشستم و پیام و پیمان هم دارند ماشینهاشونو با فاصله 20 متری از من زیر سایه یه درخت دیگه تمیز می کنند منم گفتم تا اونا مشغولند بیام یه خرده حرف بزنم برم اون روز که سعیدو بردیم خونه رو دید یه افغانی رو بهمون معرفی کرد به اسم شاه گل (اسم کوچیکشه) گفت همه کار از تخریب و نصب در و پنجره و کاشی کاری و موزاییک کاری و دیوار چینی و اینا بلده خلاصه منظورش این بود که بنا نیست به اون مفهوم ولی همه فن حریفه و کارش هم تمیزه و به جای اینکه کلی پول اجرت بنا بدیم کارارو بسپریم به این چون برامون با صرفه تره ما هم گفتیم باشه و اونم باهاش هماهنگ کرد و گفت فردا بین ساعت 7/5 - 8 می یاد سرکوچه ببریدش خونه رو ببینه فرداش ساعت 8 زنگ زد که شاه گل سر کوچه است ما هم که از یه ساعت پیشش آماده بودیم سوار ماشین شدیم و سر کوچه سوارش کردیم و راه افتادیم تقریبا سی سالش بود و قیافه اش یه کم شبیه محمد.رضا .گا.ر بود با همون هیکل ،البته نه به شیکی اون بلکه یه آدم ساده با دستهای زمخت و لهجه افغانی .خلاصه رفتیم خونه رو دید و قرار شد دستشویی فرنگی تو هال رو ورداره و جاش پاسیو برا گلامون درست کنه و کاشی حموم و دستشویی تو حیاطو برامون عوض کنه و حیاط و جلوی در کوچه رو برامون موزاییک کنه و حیاط خلوت رو با زیر زمین برامون سیمان سفید کنه و پنجره آشپزخونه رو تخریب کنه و بعدش یه پنجره بزرگ که قراره بدیم بسازند رو برامون نصب کنه و اپن آشپزخونه رو خراب کنه کلشو گفت چهار میلیون و پونصد می گیرم و سه چهار تومن هم ممکنه پول سیمان سفید و سیاه و ماسه و کاشی و این چیزا بشه .در کل این کاراش فک کنم ده تومن تموم بشه و می مونه سفید کاری و نقاشیش که اونو دیگه این بلد نبود و باید یه نقاش بیاریم با سیم کشی و لوله کشیش که لوله کشی رو سعید قرار انجام بده که البته الان نیستش و قراره آخر ماه بیاد روزی که اومد دید گفت پنجشنبه( یعنی دیروز) قراره بره کربلا برا اربعین و آخر ماه برمی گرده که منم بهش سپردم که سلام مارو به امام حسین برسونه که اونم گفت چشم و البته یه چیز دیگه هم گفت که خیلی به دل من نشست "گفت کربلا تو دلمونه " .و من فکر می کنم واقعا همینجوره .خلاصه اون از کربلا برگرده قراره بیاد لوله کشیشو انجام بده و یه سیم کشم باید بیاریم سیم کشیشو نو کنه و فک کنم تا همه این کارا انجام بشه میشه عید و ایشالا اگه خدا بخواد سال نو رو می ریم اونجا.اینجام که فعلا فروش نرفته اگه رفت که هیچی اگه نرفت پیمان می گفت بعضی وقتها می ریم اونجا و بعضی وقتها هم می یاییم اینجا.خلاصه ییلاق قشلاق می کنیم خواهر تا روزگارمون بگذره!اون معماره که اون روز گفتم بعدا یه چیزی در موردش می گم .اون اومد خونه رو دید گفت این کارایی که می خواین انجام بدین پنجاه میلیون هزینه داره که پیمانم گفت ایرادی نداره و شما کارگراتو از شنبه بیار و شروع کن اونم گفت باشه و رفت و عصرش کشاورز(همون بنگاهیه) زنگ زد که معمار اینجاست و یه تک پا بیا اینجا( اون معمارو کشاورز بهمون معرفی کرده بود )پیمان رفت و من تو ماشین نشستم اومد گفت که کشاورز میگه حالا که معماره قراره کارتونو از شنبه شروع کنه امروز باید یه قرار دادی بنویسید تو بنگاه که این کار رسمیت پیدا کنه و دیگه کسی زیرش نزنه و از این حرفها .می گفت معماره برای مدیریت این کار پونزده تا بیست میلیون دستمزد تعیین کرده که البته اگه هزینه کار از پنجاه میلیون بزنه بالاتر دستمزد ایشونم می ره بالا.پیمانم گفته بود من فکرامو می کنم تا شب بهتون خبر می دم گفت نظرت چیه اینا اینجوری می گن؟منم گفتم چه خبره بابااااااااااااا ما می خوایم کارمون راه بیفته نه اینکه پروژه راه بندازیم اینجا که یارو بیاد برا مدیریتش بیست میلیون از ما پول بگیره مگه می خواد آپولو هوا کنه؟ مدیریت چیه؟مگه ما خودمون چلاقیم و نمی تونیم مدیریت کنیم که بخوایم به یکی بیست میلیون بدیم که دو تا بنا و کارگر برا ما بیاره برو بگو نمی خواد گفت آخه ما اینجا کسی رو نمی شناسیم بریم کی رو بیاریم؟گفتم شناختن نمی خواد که از دو تا مصالح فروش بپرسی صدتا بنا و کارگر بهت معرفی می کنن ما به مدیر احتیاج نداریم ما به کسی احتیاج داریم که بیادو این کارارو انجام بده اونم نمی خواد معمار باشه یه بنا و دو تا کارگر ساده نیاز داریم .یه خرده من من کرد که ما نمی تونیم و از کجا پیدا کنیم و این حرفها گفتم بابا تو خونه ما مامانم می رفت بنا کارگر می آورد اینکه کاری نداره که!!! تو به اندازه مامان من دست و پا نداری که یه بنا پیدا کنی؟؟؟.یه خرده فکر کرد و گفت راست می گی اینم خییییییییییییلی می خواد بگیره مگه می خواد چیکار کنه ؟ گفتم آره بابا یه بنا و کارگر آوردن کاری نداره که بخوایم بیست میلیون به یارو پول مفت بدیم که این کارو بکنه دیگه یه بنا آوردن انقدرام کار پیچیده ای نیست که اینا انقدر پیچیده اش کردن که قرار داد می نویسن و اونهمه می خوان پول بگیرند و .خلاصه این شد که پیمان زنگ زد به یارو گفت من منصرف شدم و نمی خوام! که بعدا هم رفتیم سعیدو آوردیم و اونم شاه گلو معرفی کرد .ولی اینش برام جالبه که آدمای اینجا حتی مرداشون (مثل پیمان) اندازه دخترای ما دل و جرات انجام یه کار ساده رو ندارند و حتما باید یکی یه پول گنده ازشون بگیره و به قول خودشون مدیریت کنه تا یه کار پیش پا افتاده رو بتونن انجام بدن .البته یه چیزی هم هستااااااا ما تو خونه مون انقدرررررر از این کارا جلو چشممون انجام شده برامون راحته تا اینا که این چیزارو تجربه نکردند فک کنم من با اینکه زنم خیییییییییلی بیشتر از پیمان سر از کارهای ساختمونی در می یارم که همه اش هم به تجربه گذشته برمی گرده و اون این تجربه هارو نداره.دیگه فرصت نیست زیاد بنویسم من برم دیگه.از دور می بوسمتون بوووووووووووووووس فعلا بااااای 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها