سلااااااام سلااااااااام سلااااااااام سلاااااام خوبید؟ منم خوبم! جونم براتون بگه که همونجور که تو پست کوتاه قبلی گفتم این چند روز همش با سوز و سرما گذشت دوشنبه شب از ساعت هشت یه برف ریزی شروع شد و تا ساعت یک نصف شب که ما بخوابیم همینجور داشت می اومد اونم با باد.صبح که بلند شدیم دیدیم تقریبا هفت هشت سانت رو زمین نشسته!اون روز صبح نرفتیم بیرون و پیمان خونه تمیز کرد ولی بعد از ظهرش حول و حوش ساعت چهار که رفتیم بیرون،دیدیم چقدرررررررررر هوا سرده،برف روی زمین و آب جوبها همه یخ زده بودند و سوز سرما یه جوری بود که تو استخون آدم نفوذ می کرد شب قبلش هوا.شناسی گفته بود که دمای تهران و کرج به منفی پنج می رسه.تا آزا.دگان پیاده رفتیم و دیگه چون سرماش قابل تحمل نبود سریع برگشتیم.فرداشم باز هوا همونجوری سرد بود رفتیم یه خرده خرید کردیم و اومدیم خونه.دیروز دیگه هوا گرمتر شده بود و برفها شروع کرده بودند به آب شدن ،بعد از صبونه پیمان گفت بذار با گل پسر بریم یه خرده دور بزنیم و از نونوایی بغل مصلی هم نون بگیریم و بیاییم(روز قبلش رفتیم از نون سنگکی که همیشه نون می گرفتیم نون بگیریم که دیدیم زده به علت تعمیرات تا اطلاع ثانوی تعطیله برا همین مونده بودیم از کجا نون بگیریم چون اون نزدیکترین نون سنگکی به ما بود البته چندتا نون سنگکی دیگه هم نزدیکمون هستا ولی همه شون ماشینی اند اون یه دونه سنتی و تنوری بود و نوناش خییییییییییییلی بهتر از این ماشینیها بود اونی هم که دم مصلاست تنوریه ولی ازمون خیلی دوره پیمان گفت فعلا بریم با گل پسر از اونجا بگیریم تا بعدا بگردیم یه نونوایی نزدیک خودمون پیدا کنیم).خلاصه پریدیم تو گل پسرو اول رفتیم دم مصلی من نشستم تو ماشین و پیمان رفت هفت تا نون گرفت و اومد بعدم رفتیم خیابو.ن فا.طمیه یه خرده میوه گرفتیم و بعدم اومدیم رفتیم خیابون. بهارگوشت چرخکرده گرفتیم بعدم پیمان نشست تو ماشین و من رفتم یه خرده سبزی سوپ و سبزی خوردن و یه خرده هم گوجه و فلفل دلمه و هویچ و این چیزا گرفتم و اومدم گذاشتمشون تو ماشین و رفتم از یه سوپری پنج تا هم تخم مرغ گرفتم اومدم سوار شدم و راه افتادیم.خیابونا هم انقدررررررر شلوغ بود که خدا می دونه هرچی ماشین بود انگار ریخته بود تو خیابونا، همه جا ترافیکهای سنگین بدجور بود به سختی داشتیم می رفتیم سمت خونه که مامان پیمان زنگ زد بهش گفت سه کیلو برام گردو بگیر فردا با خودت بیار(قرار بود پیمان فرداش که می شه امروز بره اونجا)پیمانم گفت باشه و اول خواست بره سمت چهار.راه.طا.لقانی که گردوئه رو بگیریم ولی بعدا پشیمون شد گفت با این ترافیک کم کمش یه ساعت باید بریم یه ساعت باید برگردیم پدرمون درمی یاد بذاریم بعدا براش می گیرم فعلا داره همونارو بخوره دفعه دیگه خواستم برم می گیرم می برم(مامان پیمان همیشه همه چیزو فله ای می گیره و تا اون یکی تموم نشده سریع این یکی رو جایگزین می کنه پیمان می گفت خودش گفته که نزدیک یه کیلو فعلا دارم ولی سه کیلو دیگه بگیر که داشته باشم این تموم شد نمونم و از اون استفاده کنم.یعنی اینجوری قدر خودشو دونسته که تا الان که نود و یک سالشه هنوز زنده است و داره زندگیشو می کنه).خلاصه دیگه نرفتیم سمت چهار .راه و برگشتیم خونه!ساعت سه و نیم اینجورا بود رسیدیم و بعد از اینکه یه چایی خوردیم نشستیم سبزیهارو پاک کردیم و بعدش من بلند شدم مشغول غذا درست کردن شدم می خواستم هم یه خرده سوپ درست کنم هم یه خرده کتلت با مخلفاتش(مثل سیب زمینی سرخ کرده و گوجه سرخ شده و این چیزا ) پیمان هم گوشت چرخ کرده رو بسته بندی کرد و گذاشت تو فریزر و سبزی سوپ رو بعد از اینکه من شستمش با دست خرد کرد و ظرفایی که من کثیف کرده بودم رو شست و برا شب میوه شست و گذاشت تو یخچال که بعد شام بخوریم و خلاصه از این کارا دیگه.کتلت که آماده شد پیمان دو تا لقمه گرفت برا خودش و همینجوری سرپا تو آشپزخونه خورد و می خواست به منم بده که من چون سیر بودم و قبلش چهارتا پای مرغ خورده بودم نخوردم (از همونا که اون سری گفتم آماده کردم گذاشتم تو فریزر).خلاصه سرتونو درد نیارم ساعت یازده بود که به حول و قوه الهی غذا درست کردن من تموم شد و گذاشتیم خنک شد و کشیدیم تو دو تا قابلمه(یه قابلمه سوپ و یه قابلمه هم کتلت و سیب زمینی سرخ کرده و این چیزا) تا پیمان ببره برا مامانش،بقیه اش رو هم ریختیم تو دو تا قابلمه دیگه برا خودمون و گذاشتیم تو یخچال و دیگه من رفتم صورتمو شستم و لباسمو که بوی غذا گرفته بود عوض کردم و اومدم نشستم پیمان میوه پوست کند برام و خوردم (خیییییییییلی خسته شده بودم کمرم داشت می شکست انقدر که سرپا وایستاده بودم نمی دونم چرا غذا درست کردن من اتقدررررررررر طول می کشه مردم هر چی بخوان درست کنند فوقش تو دو ساعت درست می کنند و می خورند اونوقت من که می خوام درست کنم کم کمش شش ساعت رو پام.فک کنید من از ساعت چهار و نیم بعد از ظهر تا ساعت یازده شب داشتم سوپ و کتلت درست می کردم.نمی دونم دستم کنده، سرعت عمل ندارم یا چیه که انقدر طول می کشه؟!یه بار چند سال پیشا برا یکی از دوستام تعریف کردم که غذا درست کردنم چه قدر طول می کشه کلی بهم خندید تازه برا مامانشم تعریف کرده بود کلی بهم خندیده بودند).بگذریم میوه هارو خوردم و یه خرده استراحت کردم حالم یه کوچولو سر جاش اومد ساعت دوازده بود پیمان بلند شد گفت بذار فیلم.سینما.یی مار.موزو بذارم ببینیم(چند وقت پیشا پیمان رفته بود پیش آقای میر.محسنی(همون سکه فروشه)می گفت یه کلیپ از فیلم.گشت.ار.شاد نشونم داد خیلی خنده دار بود و کلی خندیدیم جوجو بریم فیلمشو بگیریم بیاریم ببینیم.رفتیم فیلمه رو بگیریم یارو فیلم فروشه گفت گشت.ار.شادا دو تان یک و دو داره کدومو می خواین؟پیمان هم چون نمی دونست اون کلیپ مال کدوم بوده گفت هر دو تارو برامون بزن اونم زد و دو قسمت هم از سریا.ل ما.نکن برامون تو همون سی دی زد و ورش داشتیم آوردیم خونه نشستیم هردوی گشت.ار.شادا رو دیدیم ولی اصلا اون چیزی که پیمان می گفت توش نبود یه چیز دیگه بود من بهش گفتم حتما میر.محسنی اسم فیلمو اشتباه بهت گفته اونم گفت میر.محسنی نگفت که، وقتی کلیپه تموم شد من دیدم آخرش نوشته گشت.ار.شاد فکر کردم اسم فیلمش اینه!منم گفتم بذار سرچ کنم ببینم کدوم فیلم این تیکه ای که تو می گی رو داره با توجه به اسم بازیگراش و اینا، می گفت حامد.بهد.اد توش بود که نقش مامور .گشت.ار.شادو بازی می کرد تو گو.گل زدم چیزی دستگیرم نشد تا اینکه آخر سر رفتم تو آ.پا.رات دنبال همچین کلیپی گشتم و بلاخره موفق شدم پیداش کنم نشون پیمان دادم گفت خودشه و دیدیم اسم فیلمش مار.موزه(این نقطه هارو برا این می ذارم وسط اسمهای خاص که کسی با سرچ مثلا اون اسم نرسه به وبلاگ من،شما لطفا موقع خوندن اون نقطه هارو نادیده بگیرید).خلاصه اسمشو فهمیدیم و رفتیم فیلمشو دوباره گرفتیم که ببینیم) .دیشب پیمان فیلمه رو گذاشت و منم رفتم یه چایی ریختم آوردم همینجور که داشتیم چایی می خوردیم اولای فیلم یهو یه صحنه انفجار بمب اتفاق افتاد صدای فیلمه خیلی خوب نبود یهو خود به خود کم و زیاد می شد این بمبه اومد بترکه صدای فیلم یهو رفت بالا و از اسپیکر بغل تلویزیون یه صدای وحشتناکی اومد بیرون که ما فکر کردیم چی شده جوری ترسیدیم که پیمان بلند شد بدوئه و منم پریدم رو هوا و لیوان چایی نزدیک بود از دستم بیفته و یه خرده از چاییش ریخت رو شلوارم.نمی دونین چه اوضاعی بود قلبمون اومد تو دهنمون و تازه فهمیدیم که بابا توی فیلم یه بمب ترکیده(جنبه فیلم دیدن هم نداریم که، اینجور آدمایی هستیم ما! خودمون خودمونو غافلگیر می کنیم و زهره مون می ترکه) .خلاصه زهر ترک شدیم.پیمان می گفت من فکر کردم تلوزیون ترکید.نمی دونید چقدر خندیدیم انقدرررررررر که اشک از چشامون راه افتاده بود .خلاصه بعد از کلی خندیدن نشستیم بقیه فیلمو دیدیم و از اونجایی که صداش اصلا تنظیم نبود و همش کم و زیاد می شد پیمان نشسته بود بغل تلوزیون و تا صداش می رفت بالا،من می زدم تو صورتم و می گفتم واااااای پیمان همسایه ها. اونم سریع کمش می کرد(فک کنین ساعت یک نصف شب بود و همسایه ها همه خواب بودند و چند دقیقه یه بار صدای تلوزیون ما یهو به شدت می رفت بالا.من گفتم الانه که همسایه ها بیان دم درو بگن چه خبرتونه؟!؟.به قول احمد.ی نژا.د چه خبرتوووووووووووووونه!). خلاصه فیلم دیدنمون با این وضع همینجور ادامه داشت که من چشام سنگین شد و همونجا که جلوی تلوزیون دراز کشیده بودم خوابم برد و ساعت دو بیدار شدم دیدم پیمان هنوز داره نگاه می کنه و آخرای فیلمه(فیلمش خنده دار و با حال بود حتما بگیرید ببینید در مورد انتخا.باته و کلکهایی که دو.لت به مردم می زنه و خرشون می کنه که بیان را.ی بدن).دیگه بلند شدم و رفتم چایی بیارم که پیمان گفت من نمی خورم برا من نریز برا خودم یکی ریختم و آوردم نشستم خوردم و آخرای فیلمو نگاه کردم و به پیمان گفتم من که نفمیدم چی شد بعدا بذاریم یه بار دیگه ببینیم اونم گفت باشه و دیگه فیلمه تموم شد و رفتیم مسواک زدیم و دو نیم بود که گرفتیم که خوابیدیم.امروزم گوشی رو گذاشته بودیم رو نه و زنگ خورد بیدار شدیم و پیمان وسایلشو آماده کرد و پیام ساعت نه و نیم اومد دنبالشو باهم رفتند خونه مامانش و منم اونو که راه انداختم اومدم تختو مرتب کردم و یه دستمالی هم رو اوپن کشیدم و یه چایی هم برا خودم درست کردم و اومدم نشستم اول دعاهای همیشگی مو خوندم و بعدم نشستم اینارو برا شما نوشتم و الانم ساعت دوازدهه و این پستو بذارم می خوام برم تازه صبونه بخورم یازده هم زنگ زدم پیمان اینا رسیده بودند(گفتم بهتون بگم که نگران نباشید .یه شکلک خنده جلوی این جمله توی پرانتز بذارید نمی دونم چرا این بلا.گ شکلک و این چیزا نداره که آدم بذاره.راستی می دونستید بلا.گ بیا.ن یعنی همین و.بلاگی که من الان دارم توش براتون می نویسم مال این مذهبیهاست(منم که نیست خیییییییییییلی مذهبی ام نمی دونم وسط اینا چیکار می کنم).مثل اینکه مال س.پا.هه و قبلا انگار یکی می خواست توش وبلا.گ داشته باشه باید تاییدیه براش فرستاده می شده هر کسی نمی تونسته توش بنویسه و باید مجو.ز و دعوتنا.مه می داشته و از این چیزا .حالا من چطوری بدون همه اینا اومدم این تو و دارم می نویسم خودمم نمی دونم فک کنم معجزه شده .).خب تا نیومدن سراغمو از اینجا پرتم نکردند بیرون من برم شمام به کاراتون برسید .از دور گل روی ماهتونو می بوسم مواظب خودتون باشید خییییییییییییییییییییییییییلی خیییییییییییییییییییییییلی بیش از اون چیزی که فکرشو بکنید دوستتون دارم .بوووووووووووووووووس فعلا باااااااااای 

 

*گلواژه*

هیچ وقت برای چیزهایی که می تونی خودت به دست بیاری به کسی التماس نکن!

 

اینم چهارتا عکس از برف دوشنبه ( البته دوتاش مال شب دوشنبه است و دوتاش مال صبح سه شنبه ) ایشالا که خوشتون بیاد از پشت در بالکن انداختمشون 

 

 

 

 

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها