سلاااااااام سلاااااااام سلااااااام سلااااااام خوبید؟منم خوبم!جونم براتون بگه که اون روز(دوشنبه) که مونده بودم خونه و پست آخرو گذاشتم اونجا گفتم شاید برا پیمان کیک یا حلوا بپزم کیک که نشد چون تخم مرغ نداشتیم برا همین بعد از ظهری دست به کار شدم و حلوا پختم دو تا بشقاب شد البته یکی بزرگ یکی کوچک که روشونو با پودر نارگیل و پسته و گردو تزیین کردم و گذاشتم تو یخچال و بعدش رفتم یه زنگ پنج دقیقه ای به سمیه زدم و اونم فهمید پیمان نیست یه طرح یه ساعته با ایرا.نسلش فعال کرد و زنگ زد بهم و کلی در مورد کارای دستی و هنرای خوشگل موشگل و این چیزا حرف زدیم و لذت بردیم که از همینجا ازش تشکر می کنم سمیه جونم خیییییییییییییییییییلی ممنووووووووووووووونم ازت خواهر لطف کردی دستت درد نکنه خوش گذشت بووووووووووس! آخرای حرفمون با سمیه بود که زنگ اف اف خورد و دیدم پیمان اینان،دیگه با سمیه خداحافظی کردم و رفتم درو باز کردم اومدند تو، پیام از همون دم در رفت دستشویی که دست و صورتشو بشوره پیمان هم با کلی بند و بساط و نایلون تو دستش اومد تو رفت تو آشپزخونه گفتم اینا چیه؟گفت جوجو این یارو گچکاره اهل ملایره دهاتیه اونجا خودشون همه چی دارند یه دبه دو کیلویی از تو نایلون درآورد گفت این عسل گونه بعدش یه شیشه یه کیلویی درآورد گفت این یکی شیره انگور سفیده (از اون شیره انگورای سفید سفت که یه موقعهایی ننه عصمت خدابیامرز هم داشت) بعدشم یه نایلون پر که فک کنم سه چهار کیلو می شد گفت اینم گردوئه همش مال باغ خودشونه و میگه ارگانیکه تازه کشمش آفتاب خشک و سایه خشکم داره گفتم فردا برامون بیاره اینارو پشت ماشینش داشت داد بهم ،بهش گفتم یه عسل و یه شیره انگورم برا مامان بیاره ببرم براش!می گفت به سعید و فرهادم من همیشه عسل و این چیزا می دم(سعید همون لوله کشه که همسایمونه فرهادم الکتریکی سر کوچه مونه که پیمان باهاش دوسته و اونم خونه اش تو کوچه ماست)گفتم خیلی خوبه اگه ارگانیکند حالا کیلویی چند میده اینارو؟گفت عسلو کیلویی صد تومن، شیره انگوره رو کیلویی هفتاد تومن ،گردو رو کیلویی هشتاد تومن!کشمشو نمی دونم فردا ازش می پرسم.بعد از اینکه اونارو بهم نشون داد یه قاشق آورد از شیره انگوره یه قاشق پر ورداشت داد بهم گفت بخور ببین خوبه؟منم گفتم کمتر بده من که اینهمه نمی تونم بخورم که!گفت نه بخور خیلی خوبه منم دیگه خوردم و گفتمآره خوبه دستت درد نکنه یه قاشق هم عسل می خواست بده که گفتم تو که می دونی من نمی تونم عسل بخورم گلومو می گیره گفت عیب نداره خودم می خورم داشتیم همینجوری حرف می زدیم که پیام با اخم و تخم از دستشویی اومد بیرون،رفت بشینه رو مبل پیمان یه قاشق شیره انگور هم به اون داد با خنده گفت پیام بخور ببین چطوره؟ اونم دوباره با اخم و تخم گفت نه نمی خورم بابا ولم کن از صبح مارو بردی اونجا گشنمه حالا با معده خالی بیام شیره انگور بخورم؟پیمان هم برگشت سمت من گفت همچین میگه از صبح مارو بردی اونجا انگار رفته اونجا کوه کنده آقا همش از صبح لم داده نشسته تا وقتی که بیاییم با گوشیش بازی کرده ناهارم گفتم برم برات بخرم یا بریم رستورانی چیزی بخوریم بیاییم گفته من نمی خورم غذاهای اینجا آشغاله حالا هم اومده اینجا اخم و تخم راه انداخته الااااااغ!منم گفتم خیلی خب باشه دیگه به هم اهانت نکنید با هم مهربون باشید،حالام بیایید بشینید الان غذارو می یارم بخورید گرمش کردم .من سفره رو آوردم انداختم پیمان هم رفت دستشویی دستاشو بشوره پیام هم یه خرده غر زد که انگار دیوونه ایم با معده خالی شیره انگور بخوریم و اه اه اه حالم بد شد و از این حرفها.خلاصه پیمان دستاشو شست اومد و منم غذارو آوردم (غذامون بقیه همون دلمه برگایی بود که تو پست قبل گفته بودم دیگه آخرش بود و بسلامتی داشت تموم می شد) کشیدم با ماست و خیار شور خوردیم و به محض تموم شدن پیام بلند شد گفت ما رفتیم خداحافظ منم گفتم کجا بشین یه خرده میوه و این چیزا بخور بعدا اونم گفت نه میوه نمی خورمپیمان هم گفت شب بمون همینجا دوباره صبح زود می خوایم بریم دیگه،ماشینم می ذاریم تو پارکینگ گفت نه من می رم نمی مونمخلاصه رفت و پیمانم یه خرده پشت سرش غر زد و بعدش اومد نشستیم یه خرده چایی و میوه خوردیم و بعدشم گرفتیم خوابیدیم! صبح دوباره پیام هفت اومد و اونا رفتند و من موندم!چشمتون روز بد نبینه من یه معده درد و روده دردی گرفته بودم که نگو معده ام داشت سوراخ می شد روده هام هم انگار توشون زخم بود می سوختند فکر می کردم معده و روده ام تو شکمم باد کردند حالم خییییلی بد بود یه چندباری گلاب به روتون رفتم دستشویی و اومدم بعدش گرفتم خوابیدم هر از گاهی بیدار می شدم یه خرده ناله می کردم دوباره می خوابیدم یک خوابای مزخرفی هم می دیدم که خدا می دونه خلاصه تو خواب هم اعصابم خرد بود تا اینکه وسطا پیمان زنگ زد که جوجو برا امروز لوبیا پلو درست کن منم گفتم پیمان حالم خیلی بده دل و روده ام بهم ریخته دارم می میرم اونم گفت پس ولش کن نمی خواد درست کنی شب برگشتنی خودم از رستورا.ن طه غذا می گیرم می یارم بخوریم تو استراحت کن گفتم باشه اون خداحافظی کرد و قطع کرد من دوباره با حال بد گرفتم خوابیدم،دیگه تا ساعت یک و نیم همینجور خواب و بیدار بودم و ادامه خوابای مزخرفمو می دیدم تا اینکه یک و نیم پیمان زنگ زد که جوجو تلفن مامانو قطع کردند رفته از کوچه یکی رو پیدا کرده با موبایل اون به من زنگ زده میگه تلفنو ورمی دارم شماره بگیرم میگه به دلیل بدهی قطع می باشد برا من اصلا قبض نیومده که بدم (جدیدا دیدین که قبضای.کاغذ.ی رو حذف کردند و صورتحسابارو با اس ام اس می فرستند)ببین می تونی قبضشو با اینترنت یا با دو هزار و این چیزا بدی؟منم گفتم آخه اینترنتمون که دیدی دیروز حجمش تموم شد و قطع شد(6/5 گیگ از حجم اینترنتمون مونده بود چهارم آخرین روز اعتبارش بود بعد از ظهرش اومدم یه صفحه باز کنم دیدم کل شش و نیم گیگ پریده و برام اس ام اس اومد که داره آزاد حساب میشه و از شارژم کم میکنه به هفتصد هم زنگ زدم که بگم بخاطر قطعی این روزای اینترنت قرار بود اعتبار بسته ها رو ده روز تمدیدش کنید پس چی شد که اونام اصلا جواب ندادند سه بارم زنگ زدم هر دفعه هم هفت هشت دقیقه نگه داشتم کلی هم از شارژم کم کرد ولی جواب ندادند فک کنم این روزا همه دارند بخاطر قطعی اینترنت و تمدید بسته ها وبهشون زنگ می زنند اونام برا همین کلا جواب نمی دند)با اینترنت که نمی شد بهش گفتم از تلفن خونه با دو هزار می دم گفت پس الان شماره.کارتمو با رمز.دومش برات می فرستم اونو بده بعدش ببین می تونی زنگ بزنی به مخابرات.نارمک وصلش کنند گفتم باشه خلاصه شماره کارت و رمزشو فرستاد هر چی دو هزارو می گرفتم نمی شد مال تهرانو قبول نمی کرد بعدش زنگ زدم 118 گفت دوهزارو با صفر بیست و یک بزن بذاز وصل بشی به مخابرا.ت تهران بعد بریز.خدا خیرش بده با صفر بیست و یک گرفتم دیدم گرفت زدم اعلام قبضو دیدم میگه تمام بدهیش هزارو پونصد تومنه با خودم گفتم خاک تو سر گداتون بکنم همش بخاطر هزارو پونصد تومن ورداشتین تلفن اونو قطع کردیندیگه قبضه رو دادم و شماره رهگیری رو یادداشت کردم بعدش دوباره از 118 شماره مرکز .مخا.برات نار.مکو گرفتم سه تا شماره داد نزدیک نیم ساعت هم داشتم به اونا زنگ می زدم هیچکدوم جواب نمی دادند تا اینکه یکیشون بلاخره جواب داد اونم یه شماره دیگه بهم داد گفت برا وصل کردن تلفن ثابت باید با اون شماره تماس بگیرید زنگ زدم به اون شماره یه زنه ورداشت گفت با چی دادی قبضو گفتم با دوهزار گفت یه ربع بیست دقیقه دیگه زنگ بزن برات چکش کنم بذار بشینه تو سیستم بعد،یه ربع بعدش زنگ زدم گفت سیستممون قطعه نیم ساعت دیگه زنگ بزن بعدشم گفت شماره ای که می خواین چک بشه رو بدین به من یه شماره موبایل هم از خودتون بدید سیستم وصل شد چک می کنم بهتون می گم شماره هارو بهش دادم و اومدم یه خرده نون پنیر خوردم حالم یه کوچولو خوب شده بود ولی نه کامل،معده و روده ام همینجور برا خودشون اون تو درد می کردند ولی نه به شدت صبح.صبونه رو تموم کردم دیدم نیم ساعت شده و از یارو هم خبری نیست(ساعت شده بود دو و نیم) تلفنو ورداشتم هر چی شماره زنه رو گرفتم جواب نداد فک کنم تعطیل شده بود گذاشته بود رفته بود با خودم گفتم بر پدرتون لعنت که مردمو می ذارید سر کار اگه قرار بود نیم ساعت دیگه سر کار نباشید پس چرا به من می گی نیم ساعت دیگه زنگ بزن.دیگه دیدم هر چی می گیرم جواب نمی ده اومدم سفره صبونه رو جمع کردم و گذاشتم سر جاش و بعد تلوزیونو روشن کردم و دلدا.دگان و حبیبو نگاه کردم بعدشم یه خرده به ساناز اس ام اس دادم(کارت سوخت ماشین ما قرار بود یه ده روز پیش بیاد رفتیم پلی.س به اضافه.ده بارکدشو بهمون داد گفت برید از پست بگیرید که رفتیم گفتند نیومده بعدش از سایت پست رهگیریشو زدیم دیدیم که بیست و پنجم از تهران فرستادن به کرج ولی به جای اینکه بیاد کرج اشتباهی بردنش شیراز،چند روز پیشا که رسید شیراز،شیراز پس فرستاد دوباره به تهران و دیروز پریروزم رسیده بود تهران و اونم دوباره قرار بود بفرسته به کرج ولی اینترنت ما کار نمی کرد که ببینیم سرنوشتش بلاخره چی شد برا همین به ساناز گفته بودیم اون بیچاره این چند روز سایته رو هی چک می کرد و هر چی اونجا اضافه می شد رو برامون می فرستاد که از همینجا ازش تشکر می کنم سانازی جونم یه دنیااااااااااااااااا ممنوووووووووووووووووون خواهر دست گلت درد نکنه ببخشید که اینهمه اذیتت کردیم شرمنده ام به خدا بوووووووووووووووس).وسطها هم دوباره سر قضیه همین کارت.سوخت چندباری به ساناز زنگ زدم که جواب نداد و دیگه زنگ زدم خونه مامان  و صادق جواب داد یه کوچولو با اون حرف زدم و گفت که سانازم اونجاست گوشی رو داد بهش(ساناز انگار گوشی خودشو بخاطر اینکه آیسل دست نزنه گذاشته بود صندوقخانه و صداشو نمی شنیده)خلاصه یه کوچولو هم با اون حرف زدم و سفارشامو در مورد کارت .سو.خت بهش کردم و خداحافظی کردم ساعت هفت بود یه زنگم به پیمان زدم گفت هنوز اونجانو راه نیفتادند گفت اوستا می گه که اتاقارو باید امروز تموم کنیم تا برا فردا فقط راه پله ها بمونه تا بتونیم فردا کارو تموم کنیم حالا ما هم اینجاییم و احتمالا نیم ساعت یه ساعت دیگه راه بیفتیم گفتم باشه و قطع کردم رفتم یه چایی برا خودم ریختم و نشستم هم اخبار گوش دادم و هم چاییمو خوردم تا اینکه هشت اینجورا پیمان زنگ زد که جوجو ما راه افتادیم رادیو می گفت اتو.بان قزوین.کر.ج ترافیکش سنگینه داریم از جاده قدیم می یاییم الانم هشتگر.دیم برا تو غذا چی بگیرم؟گفتم برا من کوبیده بگیر من جوجه اشو دوست ندارم گفت باشه گفتم پیمان شارژم بگیر اینترنتو شارژ کنیم گفت باشه رسیدیم کرج می گیرم.دیگه خداحافظی کرد و قطع کرد منم دوباره نشستم تلوزیون نگاه کردم تا اینکه نه و ربع اینجورا رسیدند البته پیمان فقط خودش بود پیام دم در پیاده اش کرده بود رفته بود می گفت پیام نذاشت براش غذا بخرم گفت خونه غذا داریم باید برم اونو بخورم بمونه خراب میشه .خلاصه اومد تو دیدم ایندفعه کشمش هم از یارو گرفته گفت اینا آفتاب خشکند و مخصوص پلوست سایه خشکاش مخصوص آجیله .برا مامانش هم یه عسل و یه شیره انگور گرفته بودغذا هم یه پرس اضافه گرفته بود برا فردا ناهار من،منم ازش کلی تشکر کردم و بوسش کردم فقط شارژ یادش رفته بود که گفت الان زنگ می زنم پیام بگیره بفرسته که زد و اونم یه ربع بعدش با هفت. هشتا.د به شماره ایرا.نسل من فرستادو منم اینترنتو شارژ کردم .دیگه پیمان رفت دستاشو شست و اومد غذاها هنوز گرم بودند ریختیم تو بشقاب و خوردیم و بعدشم یه خرده تلوزیون دیدیم (راستی تا یادم نرفته بگم آی.فیلم برا ساعت نه از دیشب یه سریال گذاشته که الان هر چی فکر می کنم اسمش یادم نمی یاد ولی خیلی خنده دار و با حاله حتما نگاه کنید قبلا فک کنم عید بود یه بار داده اسم زنه آفاقه و یه خرده مربوط به انتخا.بات و این چیزاست که زنه به شوخی میگه وزیر با لیاقت حمایت حمایت.دیگه اسمشو خودتون پیدا کنید گو.گل هم قطعه وگرنه از توش سرچ می کردم می گفتم بهتون) بعدشم دیگه چایی و میوه خوردیم و گرفتیم خوابیدیم منم کلی پونه جوشونده بودم تا بخوابیم حسابی خودمو بستم به پونه شاید این دل و روده ام خوب بشه!امروزم صبح ساعت حدودای شش و نیم زنگ خورد و بلند شدیم پیمان لباس پوشید و آماده شد هفت و ده  دقیقه پیام رسید و باهم راه افتادند سمت نظر .آباد،البته قبلش پیمان گفت می ریم یه سر به پست بزنیم ببینم کارته چی شد بعد می ریم شاید زد و رسیده بود گرفتمش که بعدا هشت من زنگ زدم گفت جوجو کارته رو بلاخره گرفتمش گفتم ااااااااا مبااااااااارکه پس چرا زنگ نزدی بهم بگی؟گفت آخه تو گفتی می خوام بخوابم منم گفتم لابد خوابی دیگه، برا همین زنگ نزدم گفتم بذار بخوابه خودش بلند شد زنگ می زنه بهش می گم گفتم نه بابا من همش خواب و بیدار بودم منتظر زنگت بودم با خودم گفتم لابد بازم خبری نشد که نزدی گفت نه دیگه امروز بلاخره گرفتمش تازه افتتاحش هم کردیم دادم پیام بیست تا باهاش بنز.ین زد صدو بیست تا توش داره مال ماه قبلم هست گفتم چه خوب خب خدارو شکرررررررر پس برید به سلامت منم بگیرم بخوابم گفت باشه بگیر بخواب ولی بعدا نه و نیم اینجورا مخابراته رو دوباره زنگ بزن تا تلفن مامانو وصل کنند گفتم باشه.دیگه اون خداحافظی کرد و رفت منم گفتم قبل از اینکه بخوابم بذار مخابراته رو یه زنگ بزنم شاید جواب بدن که زدم جواب ندادند رفتم خوابیدم نه بلند شدم دوباره گرفتم بازم جواب ندادند تا اینکه ساعت ده و نیم اینحورا زنه گوشی رو ورداشت و شماره رو ازم پرسید و وارد سیستم کرد گفت تلفن شما اصلا بخاطر بدهی قطع نیست بلکه چون به اسم محمد.گیلکیه (بابای پیمان) و اونم چون فوت شده قطع کردند که ورثه بیان به اسم خودشون بکنند جدیدا یه ابلاغیه دادندو تلفنهایی که به اسم آدمای متوفی است رو همه رو قطع کردند حالا یکی از وراثش(نه همه شون) باید با گواهی فوت و برگه.انحصار. وراثت و مدارک شناسایی خودش باید بیاد و تلفنو به اسم خودش بکنه تا دوباره وصل بشه گفت شما این خونه رو خریدین؟گفتم نه این خونه رو پدر شوهرم سالها قبل از اینکه بمیره کرده به اسم خانومش (یعنی مادر شوهرم) گفت مادرشوهرت زنده است ؟گفتم بله گفت خب مادرشوهرت بیاد سندشو بیاره با انحصار وراثت و گواهی فوت و این چیزا ،چون سند به اسمشه می تونه تلفنو به اسم خودش بکنه منم تشکر کردم و قطع کردم بعدش زنگ زدم به پیمان و ماجرارو بهش گفتم و اونم گفت ای بابا ما گواهی فوت و انحصار وراثت رو الان از کجا بیاریم اون مال سی سال پیشه (باباش سال 68 مرده) حالا دیگه همه شون گم شدن .ما باید بریم یه خط جدید براش به اسم خودش بگیریم و از این حرفها منم با خودم گفتم حالا دیگه هر کاری می خواید بکنید بکنید دیگه اونش به من مربوط نیست و ماموریت من تا همینجا بود که اینارو بهت برسونم .خلاصه یه خرده حرف زدیم و دیگه خداحافظی کردیم اون رفت و منم اومدم اینارو نوشتم و الانم ساعت نزدیک یکه و می خوام برم تازه صبونه بخورم از صبح فقط یه لیوان جوشونده پونه و یه خرده هم عرق پونه خوردم دلم هم دردش آرومتر از دیروز شده فقط صبح که بلند شدم معده ام انگار داشت سوراخ می شد انگار یه چیزی توش گیر کرده بود و داشت سوراخش می کرد منم یاد حرف ننه عصمت افتادم که می گفت صبح ناشتا یه شیشه نوشابه فوت کنید و از یه جا آویزون بشید شیشه نوشابه که نداشتیم و برا همین دستمو مشت کردم گذاشتم جلو دهنم و اونو فوت کردم!هر چی هم چشم گردوندم دیدم تو این خراب شده هیچ جایی برا آویزون شدن نیست برا همین یه خرده خودمو کشیدم و ادای آویزون شدن درآوردم شاید تاثیر بذاره .خلاصه خواهر یه جورایی باید با کمبود امکانات ساخت دیگه.ولی امروز خدارو شکر خیلی بهتر از دیروزم .قدر سلامتی مون رو خیییییییییییییییییییلی باید بدونیم که یه گوهر نابه و آدم تا از دستش نمیده نمی فهمه که چی داشته و چه گنج بزرگی تو وجودش بوده و خبر نداشته!ایشالا که همه تون همیشه خدا سالم و سلامت باشید ااااااااااااااااالهی آمین خب دیگه من برم صبونه بخورم یعنی در واقع ناهار بخورم شمام برید به کار و زندگیتون برسید مواظب خودتون و سلامتی تون هم باشید بووووووووووووووووس فعلا بااااااای 

 

 

 

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها